علیرضا جباری شاعر شیرازی

زنده‌‌نام "علیرضا جباری" زاده‌ی ۱۸ بهمن سال ۱۳۲۳ خورشیدی در شیراز، با تخلص آذرنگ، شاعر،  نویسنده،  روزنامه‌نگار و فعال مدنی،  ایرانی بود.


◇ ︎نمونه‌ی شعر:
(۱)
[در انتظار نمانید]
این بار به عهدشان عمل کردند.
چه عهدها که با مردم بسته‌اند
و به آن وفا نکرده‌اند.
عهدِ بهتر از امروز زیستن،
عهدِ بریدنِ دستِ دزدانِ کار و زندگی،
عهدِ چیرگی بر بیماریِ جانگزای،
عهدِ فزونی تولید
و به کارگرفتنِ بیکاران،
عهدِ افزودن بر ارزش پول،
و عهدهای دیگر، بسیار
به عهدهایی اینچنین، اما
اینان وفا می‌کنند:
عهدِ بستن زبانِ حقخواه آدمیان،
عهدِ فروزان نگه داشتنِ آتشِ کین
که مبادا کسی حقی را طلب کند،
که مبادا
دیناری کاسته شود
از مالِ حلالشان.
دستِ انگور دزدان را می‌بُرند؛
باغ دزدان را، اما،
بر مسندِ فرمانروایی می‌نشانند.
زبانِ آبیارانِ باغ مردم را می‌برند؛
زبانِ یاوه‌گویانِ وامدارِ خزان را، اما،
با آبِ زمزم می‌شویند
و با گلابِ تازه خوشبو می‌سازند.
آری اینچنین است، یاران!
در انتظار نمانید.
فصلِ سرایش است و خواندن آوایِ صد امید؛
فصلِ فروزش است شعله‌ی خورشیدِ صد پیام.
در انتظار نمانید!
در انتظار نمانید!


(۲)
[نغمه‌ی سپیدِ صبح]
نغمه‌ی سپیدِ صبح
کوله‌بارِ زحمتم به دوش
من به راهِ سخت و دیرپایِ خود همیشه گام می‌زنم.
از فرازِ کوه‌ها و از فرودِ دره‌هایِ ژرف
می‌کُنم گذر
من نشانِ کار را به بازوان
من نوار گل نشان اتحاد را به گردِ سر نهاده‌ام.
من
نغمه.ی سپید صبح را بر عاشقانِ روز خوانده‌ام.
از تبارِ رنج و کارم ای عزیز!
کار و اتحاد من نشانه‌هایِ این رهِ دراز
فوجِ کارگر منم طلایه‌دار مردمانِ روزخواهِ شب ستیز
باورم هماره اختری
شعله‌ورتر از همه ستارگانِ آسمان
رهنمایِ شبروانِ روزخواه سویِ سرزمینِ آفتاب
در گذر به کوره راه‌ها و صخره‌ها
زاتشِ زئوس و دودمان او ربوده‌ام من اخگری
شعله‌یِ بلند و روشنش
گرمیِ تن و فروغ‌ی چشمِ رهروانِ روز
در فرودِ دره های ِ ژرف
بر فراز ِ صخره‌هایِ سخت
در رهِ درازشان به سویِ چشمه‌هایِ نور
از تبارِ رنج و کارم ای عزیز!
فوجِ کارگر منم طلایه‌های مردمانِ روزخواهِ شب ستیز
رهگشا به صبح و رهنمون به فردایِ روشنم.


(۳)
[فردا]
رزمندگان شب،
ای شبروان منتظر فردا،
یک لحظه با امید،
در راه بردمیدن خورشید،
مانید و بنگرید،
آهنگ پرطنین رویش فردا را.

رزم‌آوران ستبر بمانید،
در خیزتان برای رهایی،
در ظلمتِ شبان سیاه فام،
که در آن،
یاری نمی‌شناسد یارش را،
در گیر و دار ظلمت یلدا!

بر ما چه رفته‌ است در این غار؟
دیو سپید اساطیر،
این دشمن فسونگر مردم،
در این سیاه‌ چال و در این کارزار سخت،
از راه خشم و خون و خدعه‌ی خویش، در این شام مرگبار،
با ما چه کرده‌ است؟

ای راهیان شب،
در راهتان به رور،
خیزید پر توان و بِدِرّید،
این پرده‌ی سیاه تباهی را،
و آن‌گاه برکشید به افلاک،
آوای پر طنین رزم و رهایی را.



گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
دیدگاه ها (۰)

جلیل صفر بیگی شاعر ایلامی

جلیل صفربیگی شاعر ایلامی

علیرضا جباری

شاعر

<><><><><><><><><><>﷼ نامه ای به جهان !!گفته بودی که بیایی ت...

صبح است و شهر ،زیرِ بارانِ نم‌نمِ پاییزی، بویِ دلتنگی می‌دهد...

شاگرد انتقالی پارت ۶۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط